ناگفته‌های فرزندخواندگی

من که هستم؟ (مواجهه با هویت)

اگرچه پذیرفتن فرزندخوانده در خانواده‌هایی که به هر دلیل از داشتن فرزند بی‌­بهره‌­اند و فراهم کردن خانه‌­ای واقعی و آغوش امن پدر و مادر برای این دسته از کودکان یکی از ارزشمند­ترین شکل­‌های خانواده محسوب می­‌شود، نمی‌توانیم از بعضی تجارب سخت و شاید تلخ در این‌باره چشم‌­پوشی کنیم.

یکی از این مسائل، ترجیح خانواده‌­ها برای پنهان کردن هویت کودک از اطرافیان و به ­ویژه خود او است. البته که یکی از دلایل تأکید بر این مسئله، حمایت و حفاظت از فرزندشان در مقابل سؤالات، کنجکاوی‌ها و نگاه ترحم‌­آمیز جامعه به فرزندشان است. اما پنهان کردن موضوعی با این درجه از اهمیت از فرزندخوانده، به هر دلیل، علاوه بر نقض حقوق کودک عواقب تلخی برای زندگی آینده او به دنبال دارد.

در بسیاری از مواقع، والدین با مشاهده بی‌قراری و ناآرامی در رفتار فرزندشان، در می­‌یابند که او متوجه حقیقت زندگی خود شده و در این هنگام است که به لزوم دریافت کمک حرف‌ه­ای یک مشاور در کنارشان پی می‌­برند. این وضعیت نشان‌دهنده این است که خانواده فرزندپذیر با همه نیک‌­اندیشی و عشقی که برای پذیرش یک فرزند دارند، آمادگی لازم برای روبرو شدن با چالش‌­های فرزندپذیری را نداشته­ و ابراز عشق و محبت و حمایت مالی از کودکشان را برای ایجاد یک زندگی جدید برای او، کافی می‌­دانسته‌­اند.

از طرفی با این­که انتظار می‌­رود که تشکیل یک خانواده جدید از طریق پذیرش فرزند، یک اقدام انسانی تلقی شود و همه اعضای یک خانواده این عضو جدید را با جان و دل بپذیرند، تجربه نشان می­‌دهد که در شرایط فعلی فرهنگی جامعه، داشتن چنین انتظاری از همه اعضای خانواده به ­جا نیست. به گفته بعضی فرزند خوانده­‌ها، رنج ناشی از پذیرفته­ نشدن توسط اقوام و یا سایر فرزندان خانواده تا سال‌­ها در خاطرشان باقی می‌ماند و صدمات جدی به روحیه این کودکان وارد می‌­کند.

برای کمک به حل این مسئله، روانشناسان و مددکاران متخصص بنیاد زینب، از زمان حضور کودک در بنیاد، سعی در آشنا کردن او با حقیقت زندگی و هویت واقعی‌ش دارند. کودکان پذیرفته شده در بنیاد، بسته به سنی که در آن قرار دارند، کم ­و بیش می‌دانند که در کجا زندگی می‌­کنند و از نظر ذهنی برای پذیرش فرایند فرزندخواندگی، قبل از شروع این فرایند، آماده می‌­شوند. هم­چنین پس از رفتن کودک به فرزندخواندگی، در کنار خانواده فرزندپذیر حضور خواهیم ­داشت تا در مسیر آشنایی با شرایط ذهنی کودکشان برای پیدا کردن زمان مناسب گفتن حقیقت به او، و رفع چالش‌های احتمالی همراه آن‌­ها باشیم.

 

مدرسه، هراس یا خاطرات خوش؟

ترحم، تهدید و ترساندن فرزندخوانده در مدرسه یکی دیگر از ناگفته‌‌­های این مسئله است. برای اکثر کودکان پذیرفته­ شده در یک خانواده فرزندپذیر، آغاز سال تحصیلی و حضور در مدرسه اولین برخورد با افراد خارج از خانواده است. این تجربه، برخلاف چیزی که انتظار می‌رود برای همه فرزندان مثبت و دلگرم‌کننده نیست. بعضی از پرسش‌های یک معلم ممکن است برای این کودکان ناراحت­‌کننده و بعضی تکالیف برای‌شان چالش ­برانگیز باشد. برای مثال ممکن است کودک، عکسی از زمان تولد خود نداشته ­باشد و بعضی تکالیف مثل ترسیم درخت خانواده و صحبت درباره اهمیت و اصول یک خانواده برایش مشکل باشد. کنجکاوی درباره هر مسئله شخصی زندگی برای هر کدام از ما آزاردهنده است و کودکان فرزندخوانده هم از این قاعده مستثنی نیستند! اما متأسفانه گاهی کنجکاوی و حساسیت نسبت به مسئله‌­ای که با زندگی معمول افراد جامعه اندک تفاوتی دارد باعث فراموشی این اصل می‌­شود و نگاه‌های پرسش‌گرانه و توصیه‌­های غیرکارشناسانه باعث رنجش خانواده‌­های فرزندپذیر و فرزندخوانده می‌شود. البته کم نیستند افرادی که با احترام به تفاوت‌­ها و باور به حفظ حریم خصوصی، از کنجکاوی خودداری می‌کنند و با آگاهی و عشق، حل چالش‌­های فرزندخواندگی در دوستان و نزدیکان خود را به خود خانواده واگذار می‌کنند.

از طرف دیگر، توجه بیش از حد و خارج از چهارچوب معلمان، مسئولان و حتی گاهی والدین هم­کلاسی‌ها هم باعث می­‌شود تا احساس متفاوت بودن در ضمیر این کودکان پررنگ شود و در نتیجه مدام در حال جستجوی منشأ این تفاوت در خود باشند. باید بدانیم که یک فرزندخوانده هم مانند تمام کودکان دیگر، در یک خانواده زندگی می‌کند، خانه‌­ای شبیه به یکی از خانه‌­های همه ما دارد، کسانی که دوستش دارند پیوسته برای سلامت و امنیت او تلاش می‌کنند و به ­جز والدینش برای برطرف کردن نیازهایش به هیچکس دیگری وابسته نیست. باید بدانیم که فرزندخواندگان، کودکانی هستند مانند همه کودکان دیگر و با پذیرفتن این حقیقت و زدودن نگاه ترحم‌­آمیز به این گروه، بار بزرگی از شانه­‌های خود و خانواده‌­هایشان برداشته­ می‌­شود.

 

مهر گمشده‌­ی مادری

این یک حقیقت است که پیوند عاطفی میان مادر و کودک

عمیق‌­ترین رابطه انسانی است! رابط‌ه­ای که از زمان بارداری در قلب یک مادر و در وجود معصوم کودکش شکل می­‌گیرد و به مرور زمان پررنگ و پر رنگ‌­تر می‌­شود. احساس کمبود این رابطه یکی از چالش‌های اصلی یک فرزندخوانده است. چه برای آن‌هایی که در چند ماهه اول زندگی خود این پیوند را تجربه کرده‌اند و چه برای آن‌­هایی که از همان ابتدا از این رابطه حیاتی محروم بوده‌­اند.

زندگی در مراکز شبانه­‌روزی، به علت عدم حضور مداوم مربیان در طول شبانه‌­روز باعث قطع و وصل پیوسته این رابطه میان کودک و مربی‌ش می‌شود و به مرور زمان، کودک اعتماد خود را به دلبسته‌­شدن و ایجاد رابطه احساسی عمیق با افراد از دست می‌­دهد. خوشبختانه پایه‌های دلبستگی در فرزندخوانده‌­ه‌ایی که در سن پایین به آغوش گرم یک خانواده سپرده می‌­شوند به مرور بازسازی می­‌شود اما اوضاع برای آن دسته از کودکان که در سنین بالاتر به فرزندخواندگی می‌­روند، متفاوت است.

سؤالی که در این زمینه مطرح می‌­شود این است که وقتی کودک از هویت خود آگاه می‌شود، سرنوشت رابطه نیمه‌تمام او با مادر زیستی‌­اش چه می‌شود؟! احساساتی مانند خشم، اندوه، بیزاری، سوگواری، میل به جستجوی بی­وفقه مادر زیستی و مقایسه پیوسته مادر خیالی با مادر فرزندپذیر از جمله مشکلاتی است که این فرزندان و خانواد‌ه ایشان با ان دست ­به گریبان هستند. در صورت عدم توجه و حمایت خانواده، تداوم و شدت برخی از این عواطف، می‌­تواند بر زیست بهینه و سلامت روانی کودک و رابطه‌اش با دیگران تأثیر منفی داشته باشد.